کد مطلب:102495 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:353

مالک اشتر











امام، چنان كه گفته شد، پس از بازگشت از صفین و شنیدن خبر آشفتگی امور مصر بر محمد بن ابی بكر و در حالی كه چشم به راه نتیجه ی حكمیت دو داور بود، در رجب سال 37 هجری، مال اشتر را به فرمانداری مصر برگماشت. امام در این هنگام نامه ای برای مردم مصر نوشت و به مالك اشتر داد كه با خود به مصر ببرد. از آن جا كه این عهدنامه منشور كشورداری، نه تنها در آن زمان و مكان، بلكه رهنمودی است فرازمانی و فرامكانی، برای همه ی عصرها و نسل ها و مكانها و انسانهاست، جا دارد كه به تفصیل و با شرح كامل گزارش شود، لیكن هم بدان علت كه متن آن طولانی است و این درسها گنجایش آن را، به طور یك جا، ندارد و هم بخشهایی از آن عهد، در درسهای پیش آمده است، پس از نقل نامه ی نخست، تنها مقدمه ی آن پیمان نامه گزارش می شود.

امام در نامه ی خود به مردم مصر می نویسد:

«من عبدالله علی امیرالمومنین، الی القوم الذین غضبوا لله حین عصی

[صفحه 473]

فی ارضه و ذهب بحقه، فضرب الجور سرادقه علی البر و الفاجر و المقیم و الظاعن، فلا معروف یستراح الیه و لا منكر یتناهی عنه.

اما بعد، فقد بعثت الیكم عبدا من عبادالله، لاینام ایام الخوف و لا ینكل عن الاعداء ساعات الروع. اشد علی الفجار من حریق النار و هو مالك بن الحارث اخو مذحج، فاسمعوا له و اطیعوا امره فیما طابق الحق، فانه سیف من سیوف الله، لاكلیل الظبه و لا نابی الضریبه، فان امركم ان تنفروا فانفروا، و ان امركم ان تقیموا فاقیموا، فانه لایقدم و لایحجم و لا یوخر و لا یقدم الا عن امری. و قد آثرتكم به علی نفسی لنصیحته لكم و شده شكیمته علی عدوكم. »[1].

[صفحه 474]

از بنده ی خدا علی امیرمومنان، به مردمی كه برای خدا خشم گرفتند هنگامی كه در زمینش (خدای را) نافرمانی شد و حق او را بردند، تا آن كه ستم چنان سراپرده اش را بر نیكوكار و تبهكار و باشنده و كوچنده بزد كه نه كار پسندیه ای یافت می شد كه با آن بتوان بیاسایند و نه كسی را از هرگونه كار ناپسندی بازمی داشتند.

اما بعد، آن چنان بنده ای از بندگان خدا را به سوی شما فرستاده ام كه نه در روزهای بیم (جنگ) می خوابد و نه در هنگامه ی سهمگین كارزار از دشمن روی برمی تابد. بر تبهكاران سختگیرتر است از سوزش آتش و او مالك پسر حارث از طایفه ی مذحج است، فرمان او را اگر با حق برابر بود بشنوید و فرمان ببرید، زیرا او شمشیری از شمشیرهای خداست، نه تیزی آن كند شود و نه برندگی آن از میان برود، اگر به شما دستور بسیج شدن داد بسیج شوید و اگر فرمان ماندن داد برجای بمانید، زیرا او جز به فرمان من نه بر كاری اقدام می كند و نه دست از آن برمی دارد، نه كاری را به عقب می اندازد و نه به پیش.و با فرستادنش شما را بر خود برگزیدم به جهت خیرخواهی او برای شما و شدت سختگیری اش بر دشمنتان.

[صفحه 475]

مالك اشتر به سوی مصر به راه افتاد. خبر به معاویه رسید، معاویه كه از مالك اشتر سخت هراسناك بود، درباره ی او با عمرو بن عاص به رایزنی نشست. هر دو بدین نتیجه رسیدند كه اگر پای وی به مصر برسد مانند آن است كه امیرالمومنین خود بدان جا قدم گذاشته است، زیرا او شكست ناپذیر بود و هیچ سپاهی توان برابری با او را نداشت، از این روی دو سوداگر نیرنگ باز بر آن شدند كه از در توطئه و نیرنگ با او روبه رو شوند. معاویه ظرف عسل آلوده به زهری برای كارگزار امام در قلزم كه شهری بود بر سر راه مصر، فرستاد و به او پیغام داد كه اگر این عسل را به مالك بخوراند، با مرگ مالك امام ناتوان می شود و سرانجام او به خلافت می رسد و آنگاه وی را فرماندار آن منطقه می كند و همه ی درآمدهای آن جا را تا پایان زندگیش به وی خواهد بخشید.

مالك در راه خود به مصر مهمان آن شخص شد و آن مزدور خریداری شده هم فرمان معاویه را به اجرا درآورد و جهان اسلام و امیرالمومنین را از سرداری عارف به حق بی بهره ساخت چون خبر مرگ مالك را به معاویه دادند، با شادمانی و سرمستی غرور گفت:«ان لله جنود فی العسل»، یعنی خدای را سپاهیانی در عسل است. سپس گفت: «علی دو بازو داشت، عمار یاسر كه او را در جنگ صفین از وی گرفتیم و مالك اشتر كه در این جا آن بریدیم».

و هنگامی كه خبر شهادت مالك به امیرالمومنین رسید، گفت:

«مالك، و ما مالك! و الله لو كان جبلا لكان فندا و لو كان حجرا لكان صلدا، لایرتقیه الحافر و لا یوفی علیه الطائر.»[2].

آه، مالك و چه مالكی! سوگند به خدا اگر كوهی بود همتا نداشت و اگر

[صفحه 476]

سنگی بود سخت بود و ناشكستنی. نه سم ستور بر چكاد آن فرامی رفت و نه پرنده بر فرازش پرواز می توانست كرد.

و با این كار، مالك به مصر نرسید و محمد بن ابی بكر، چنان كه گفته شد، به فرمان امام بر كار خود ماند و به جنگ و گریز با دشمنان مشغول بود، تا این كه در صفر سال 38 ه او را هم به شیوه ای فجیع كشتند و مصر یكسره به دست عمرو بن عاص افتاد و تا سال مرگش (43 ه) بی رقیب بر آن جا حكومت راند.

اینك سرآغاز عهدنامه ای كه امیرالمومنین (ع) به هنگام فرمانداری مالك اشتر بر مصر، برای او نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحیم

هذا ما امر به عبدالله علی امیرالمومنین، مالك بن الحارث الاشتر فی عهده الیه، حین ولاه مصر: جبایه خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عماره بلادها.»[3].

به نام الله آن بخشایشگر بس مهربان

این است پیمانی كه بنده ی خدا علی امیر مومنان، مالك اشتر پسر حارث را در عهد خود به وی، هنگامی كه او را به فرمانداری مصر برگماشت، به وی فرمان داد برای: گردآوری خراج آن و جهاد كردن با دشمنش و به سامان درآوردن كار مردم آنجا و آبادكردن سرزمین آن.

«امره بتقوی الله و ایثار طاعته و اتباع ما امره به فی كتابه: من فرائضه

[صفحه 477]

و سننه، التی لایسعد احد الا باتباعها و لا یشقی الا مع جحودها و اضاعتها و ان ینصر الله سبحانه بقلبه و یده و لسانه، فانه، جل اسمه، قد تكفل بنصر من نصره و اعزاز من اعزه.»[4].

به او فرمان می دهد پروای خدا را داشتن و فرمانبرداری از او را بر فرمان همگان برگزیدن و پیروی كردن آنچه در كتابش به وی فرمان داده است: از واجبها و سنتهای او، كه هیچ كس جز با پیروی از آنها به نیك فرجامی نمی رسد و جز با نشناختن و پایمال كردن آنها به بدفرجامی دچار نمی شود و به وی فرمان داد كه خدای پاك از هر كاستی را با دل و دست و زبانش یاری كند، زیرا او، كه نامش شكوهمند باد، یاری كسی را كه به یاری او برخاسته و ارجمند ساختن آن كو خدا را ارجمند داشته، پایندانی كرده است.

«و امره ان یكسر نفسه من الشهوات و یزعها عند الجمحات، ف(ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم الله)».[5].

[صفحه 478]

و او را می فرماید كه نفس خود را از پیروی خواهشها بازدارد و به هنگام سركشی ها ان را به خود بازگرداند، زیرا «بی گمان نفس بسیار فرمان دهنده ی به بدی است مگر این كه خدا به مهربانی آن را نگذارد.»

«ثم اعلم یا مالك! انی قد وجهتك الی بلاد قد جرت علیها دول قبلك من عدل وجور و ان الناس ینظرون من امورك فی مثل ما كنت تنظر فیه من الامور الولاه قبلك و یقولون فیك ما كنت تقول فیهم.»[6].

آنگاه بدان ای مالك! من تو را به سرزمینی روانه كرده ام كه پیش از تو دادها و بیدادها از دستهای گوناگون بر آن رفته است و بدان كه مردم در كارهایت چنان می نگرند كه تو در كارهای فرمانداران پیش از تو خودت می نگریستی و درباره ات چیزی گویند كه تو درباره ی آنان می گفتی.

«و انما یستدل علی الصالحین بما یجری الله لهم علی السن عباده، فلیكن احب الذخائر الیك ذخیره العمل الصالح، فاملك هواك و شح بنفسك عما لا یحل لك، فان الشح بالنفس الانصاف منها فیما احبت او كرهت.»[7].

و بی گمان بر شناخت شایستگان با گفته هایی می توان راه یافت كه خدا

[صفحه 479]

برای آنان بر زبانهای بندگانش روانه می گرداند، پس باید دوست داشتنی ترین اندوخته ها در نزد تو اندوخته ی كار شایسته باشد، پس مهار خواسته ات را به دست گیر و برای نفست درباره ی چیزی كه برایت روا نیست زفتی پیشه كن، زیرا زفتی پیشه كردن برای نفس دادن داد آن در چیزی است كه دوست دارد یا خوش ندارد

«و اشعر قلبك الرحمه للرعیه و المحبه لهم و اللطف بهم و لا تكونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم اكلهم، فانهم صنفان: اما اخ لك فی الدین، او نظیر لك فی الخلق، یفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل و یوتی علی ایدیهم فی العمد و الخطا، فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذی تحب ان یعطیك الله من عفوه و صفحه، فانك فوقهم و والی الامر علیك فوقك و الله فوق من ولاك!»[8].

و دلت را در لابه لای مهربانی با مردم و دوستی به آنان و لطف نسبت

[صفحه 480]

بدیشان بپوشان و مبادا بر مردم جانور و ددی درنده باشی كه خورد نشان را غنیمت شماری، زیرا مردم از دو دسته و گونه بیرون نیستند: یا برای تو برادری دینی هستند، یا همانندی تو در آفرینش، لغزشها از آنان سر می زند و آسیبها بدانان دچار می گردد و در كارهای آگاهانه یا ناآگاهانه ی سهوی خوب و بد كه انجام داده اند مواخذه می شوند، از این روی از بخشودن و گذشت خود به آنان ببخشای همانگونه كه دوست داری خدا از بخشودن و گذشت خود به تو ببخشاید، زیرا تو بر سر آنان هستی و واگذارنده ی فرمان بر عهده ی تو بر سر تو است و خدا بر سر آن كس كه كار را به تو سپرده است!...

این عهد سراسر حكمت آمیز و عبرت آموز، مفصل است و اگرچه سزاوار است همه ی بخشهای آن شرح و تفسیر شود، لیكن چون این كتاب گنجایش آن را ندارد، تنها به ترجمه ی بخشهایی از آن بسنده شد و خواننده را به بررسی و ترجمه و شرح كامل این عهد فرامی خواند.

[صفحه 481]


صفحه 473، 474، 475، 476، 477، 478، 479، 480، 481.








    1. همان، از نامه ی 38.
    2. همان، حكمت 443.
    3. همان، بخش نامه ها، از عهد شماره ی 53.
    4. همان، بخش نامه ها، از عهد شماره 53.
    5. همان بخش نامه ها، عهد شماره ی 53.
    6. همان بخش نامه ها، عهد شماره ی 53.
    7. همان بخش نامه ها، عهد شماره ی 53.
    8. همان بخش نامه ها، عهد شماره ی 53.